محيا يعني زندگي-هستيمحيا يعني زندگي-هستي، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

نازنین محیا جونم

امان از دست تو وروجک

نمیدونم چرا اینقدر شبا دیر میخوابی....نشده یه بار ساعت ١٠ شب بخوابی.همه اش ١٢ ------------١١    یادمه اون موقع که برا زردی بیمارستان خاتم الانبیا بستری بودی همه میخوابیدن الا تو....هی شیفت ÷رستارا عوض میشد اما تو بیدار بودی...طفلی اونا دلشون برا من میسوخت و میومدن تو فسقلی و نگه میداشتن تا من یکم استراحت کنم..سرپرستار میگفت دخترت میخواد پرستار شه از الان میخواد به شیفت شب عادت کنه دیشب هم بابا علی دیر اومد تا رسید خونه ٧ شب شد...تو سرحال سرحال نمیذاشتی استراحت کنه..هی دنبالش میکردیو میگفتی: بابا عله(علی)...اسب.... ...
1 خرداد 1391

فكرم مشغوله

صبحت بخير دختر طلا...اين روزا كه روزهاي اخر ارديبهشته بد جوري دلم شور ميزنه از يك طرف خوشحالم كه داري ميري تو 2 سالگي و برنامه هاي روز تولدت رو مرور ميكنم از طرف ديگه فكر اين كه پاس شيرم تموم ميشه و تو رو تا ساعت 45/2 نميبينم حالم بد ميشه. نميتونم تصور كنم كه چطور ميشه اما مطمئنم اولش -تا عادت كنم-خيلي سخته...همينطور كه اومدن سر كار برام سخت بود.. امروز 25 ارديبهشته و تا 16 خرداد دقيقا22 روز ديگه از مرخصي ساعتي شيرم مونده.خدايا روبراهمون كن كه تو قادر بر همه كاري.. ...
25 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

امشب دوباره غرق در تمنای دیدنت سرمه ی انتظار به چشمانم میکشم امشب دوباره تو را گم کرده ام میان آشفته بازار افکار مبهمم توی کوچه های بی عبور پاییزی نگاه مهربانت را .. شانه های بی انتهایت را  منتظر نشسته ام آخر قصه ی ما را همان اول لو دادند همان جایی که گفتند: یکی بود و یکی نبود . . .     ...
19 ارديبهشت 1391

سلام

سلام من تازه ادرس این سایت و پیدا کردم.از اینکه میتونم برات بنویسم خوشحالم. نوشتن حس خوبی داره امیدوارم تویی که میخونی هم این حس و پیدا کنی..
18 ارديبهشت 1391