فقط خدا
اين درد دلو فقط خودت بشنو
""(اين نامه رو محيا فقط بخونه ببخش اگه پاره و غرق خونه اين نامه اخرمه عزيزم تولد دخترمه عزيزم براش يه هديه كوچيك خريدم دلم ميخاد الان اون و ميديدم"") دلم ميخاد وقتي بزرگ شدين....اون وقتي كه من سنم خيلي بيشتر از الانه اون وقتي كه نميدونم چند سال ديگه اس. نميدونم هستم يا نه بدونين كه خيلي باباتون وصد البته شما رو دوست دارم اگه من نبودم و باباتون بود تورو خدا شما عشق من و بپايين اگه اون زبونم لال لا ل لا للا ل لال...........يه روز نباشه من مردم يه شب كه خونه باباجي شون مونده بود بهخدا نتونستم بخابم..تا كي بيدار بودم اصلا بي بابا ع...
نویسنده :
رضوان
10:08
بازم يه خبر ديگه
اول خدا....................... تو اين ماه شعبانيه اين دومين خبر بد بود.دقيقا ساعت 12و نيم شب شنبه بود...همون فردايي كه تولد گل دخترم بود....كسي كه اين بار فكرش رو هم اصلا اصلا نمي كردم. عمه حديثه اي كه جون محيا بود و عباسعلي كه همه اش ميگفتي داداشيمه عزادار عزيزشونن. باز تصادف و باز مرگ جوان...دقيقا شبش اونجا بوديم...اي كاش اون شب دير تر ميومديم و علي يه بار ديگه ميديدش... محيا خانوم تو خيلي ازش ميترسيدي نمي دونم چرا بيچاره باهات كاري هم نداشت شلوار كردي ميپوشيد شايد ازش ميترسيدي...يا سيبيل داشت....نميدونم.. كامپيوترمون پرشده از عكس و فيلم هاي ادمهايي كه مردن. عكس هايي عروسي مون پره از كسايي كه نيستن..ننه 000000000...
نویسنده :
رضوان
9:48
تولد امسال
سلام خوشگلاي من.....................امروز 6 خرداد 94 ه.دقيقا 10 روز ديگه تولد محيا خانومه. امسال 13 خرداد شده نيمه شعبان .نقشه كشيده بودم يه جشن مفصل بگيرم..اما حساب پيشكيم شيشكي دراومد... دقيقا فردا ميشه 15 عباس دايي.چيزي كه اصلا هيچكي فكرش رو هم نمي كرد.هر چه عباس اسميه به سن پيري نرسيده...شايد اين برداشت من باشه ولي خيلي ها رو ديدم به اسم عباس نمونده تو دنيا. خلاصه كه امسال فك نكنم بشه برات تولد گرفت.اخه ماماني عزاداره و ما هم اصلا دل و دماغ نداريم. و اولين تولدي ميشه كه جشن نخاهد داشت...البته كادوهات و ميگيري فقط كيك و ......در كار نيست.از سال بعد هم كه ميخوره به ماه رمضون.... حيف ميشه ...
نویسنده :
رضوان
8:56
يه سال شد
اين عكس مال دقيقا 26 اسفنده با اين تفاوت كه يه سال از تولدت گذشته و شدي يه سال چقدر زود شدي يه ساله.از 3 كيلو و 300 اول تولدت خوب خدا ياري كرد و جون گرفتي هديه خدا.......................... يا به قول بابات ريحانه ...
نویسنده :
رضوان
10:47
اينم عيد 94
عيد برديمتون اتليه.....سايز عكس و اشتباه زد رو ام دي اف بماند. اشتباه هم چاپ كرد...بعدش هم رفتيم تو پارك شهر خودمون عكس گرفتيم..والا اين بهتر شد تازه 75 تومن هم بابتش پول نداديم. ...
نویسنده :
رضوان
10:43
ساعت تحويل- مشهد
تو زندگيم با علي امسال دومين سايه كه ساعت تحويل ميريم مشهد و با بچه ها اولين ساله....عهد كرده بودم ساعت تحويل بريم مشهد و خدا هم ياري كرد. قول داده بودم كه اگه ساعت خوندن رو ياد گرفتي برات ساعت بگيرم و برا عيدي ت فرشته مهربون لطف كرد و ساعت برات اورد......گذاشت زير بالشت و تو صبح كه پاشدي ديدي اش. خيلي صفا داد تازه امام رضا بهمون عيدي هم داد........از اون گل هاي روي ضريحش تو دار القران بهمون دادن. و تو ميگفتي بريم يه جايي خونه بگيريم بخابيم.و ما نمي خاستيم خونه بگيريم و ميخاستيم يه شبه برگرديم. اينم عكس تو قطار مونه....با اون ساعتت پدر و دخترا خوب جور كردين ها.............. ...
نویسنده :
رضوان
10:38
خواهر دار شدي ماماني
مدتهاي زياديه كه حتي وقت باز كردن يه سري از وبلاگ ها رو نداشتم.اين وبلاگ رو هم رمزش و تو كشوي ميز اداره ام جا گذاشته بودم.......................فك كن..يه سالي هم شده كه سر كار نميرم.بعد تولد ني ني جديد مرخصي 9 ماه بهم خورد.3ماه هم استحقاقي هاي ذخيره مو گرفتم...خلاصه كلي حال كرد ابجيت. تو خيلي دوسش داشتي حتي قبل از دنيا اومدنش و تا مدتها كه فك ميكردي پسره و هر كي ميپرسيد اسم ني ني تون چيه ميگفتي محمدحسين .وما ميگفتيم نه بابا دختره و طرف مي موند كه ما راست ميگيم يا تو... ما رو بدجور پيش همه دروغ گو كرده بودي...اخه ميگن حرف راست و بايد از بچه شنيد...با اين اوصاف حالا كه يك سال و دو ماهه است و اسمش هم محمدح...
نویسنده :
رضوان
10:17