بازم يه خبر ديگه
اول خدا.......................
تو اين ماه شعبانيه اين دومين خبر بد بود.دقيقا ساعت 12و نيم شب شنبه بود...همون فردايي كه تولد گل دخترم بود....كسي كه اين بار فكرش رو هم اصلا اصلا نمي كردم.
عمه حديثه اي كه جون محيا بود و عباسعلي كه همه اش ميگفتي داداشيمه عزادار عزيزشونن.
باز تصادف و باز مرگ جوان...دقيقا شبش اونجا بوديم...اي كاش اون شب دير تر ميومديم و علي يه بار ديگه ميديدش...
محيا خانوم تو خيلي ازش ميترسيدي نمي دونم چرا بيچاره باهات كاري هم نداشت شلوار كردي ميپوشيد شايد ازش ميترسيدي...يا سيبيل داشت....نميدونم..
كامپيوترمون پرشده از عكس و فيلم هاي ادمهايي كه مردن.
عكس هايي عروسي مون پره از كسايي كه نيستن..ننه
00000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000000
اول خدا..............
و باز اين بار دوباره يه بچه يتيم ديگه...خدايا شكرت و هيچ كس رو با عزيزش امتحان نكن.
قرار بود فرداي اون شب بريم برات دوچرخه بخريم..كه نشد.عمه حديثه كه جونش بهت بند بود و عباسعلي كه ميگي داداشيمه اين بار عزادارن..
خدايا اون شب اونجا بوديم اي كاش ديرتر ميومديم تا علي يه بار ديگه ميديدش.خال پسر....
خدايا كمك كن به همه مادرا كه صبور باشن و عمر بده به همه پدر ها كه بمونن....
آمين اي خداي بچه ها